آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

آیناز نبض زندگی مامان و بابا

باغ زعفرونه دایی صادق

آینازم تو چقدر بلایی دختر امروز جمعه رفتیم باغ دایی تا کمکش زعفرون بچینیم خیلی خوش گذشت دایی اتیش درست کرد سیب زمینی کباب کردیم همه دور هم تو باغ صبحانه خوردیم تو اصلا یک جا بند نمی شدی میدویدی اینوراونور ورجک. روز خوبی بود ممنون دایی جونم بعد هم اومدیم خونه با هم پاکشون کردیم من بودم بابایی دایی مامانی دایی و خاله خندیدیمو کار کردیم البته بیشتر خوش گذروندیم                                                ...
30 آبان 1393

شیطونیا ناز گلکم

وای دخترکم میخوام بگم از شیطونیات خیلی بلایی مگه اجازه می دی ما چیزی بخوریم همش دستات رو میکنی تو بشقاب غذا یا کاسه ی ماست بابایی انقدر قربون صدقت میره که نگو همش باید دنبالت بیام اخه چند قدم خودت تنهایی راه میری میترسم بخوری زمین با دستای کوچولوت از دیوار مبل پشتی هر چی جلوت باشرو میگیری و راه میری وقتی میری سمت تلفن دیگه نمیشه جدات کرد انقدر تلفونو دوست داری زنگ میزنم به مامانی تو باهاش نیم ساعت صحبت میکنی همش داد میزنی دد .دادا با لبات هم یه صداهای قشنگی از خودت در میاری که هم دل من ضف میره برات هم مامانی انقدر پشت تلفن جیغ جیغ میکنی که خاله و دایی هم باهات صحبت میکنن اوناهم ان...
15 آبان 1393

فدای لب عطشانت اباعبدلله

قربانی عشق لاله گون پیکر بود بی یار زپافتاده و بی سر بود آن روز کنار حنجرش خنجر سرخ شرمنده بوسه گاه پیغمبر بود شهادت سرور عالمیان را به تمامی مسلمانان تسلیت میگم آیناز جان امروز روز غمه یک غم بزرگ امروز امام مهربونه مارو با اهل بیته پاکش شهید میکنن یه بغض سنگین توی گلوی ما بجا گذاشتن اب رو بروی اهل بیتش حتی پسر شش ماهه امام حسین بستن فدای لب تشنت علی اصغر آخه دو قطره آب کافی بود ت ا این کودک شش ماهه تشنه شهید نشه امامزاده عین و غین                     الهی ماما...
13 آبان 1393
1